درباره ما
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
دیگر امکانات
|
شادی روح سردار شهید ولی الله چراغچی صلــــــوات
شادی روح سردار شهید ولی الله چراغچی صلــــــوات
تولد شهـــید چراغچی
سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم سلام بر شهداء که به ما آموختن راه چگونه بهتر رفتند را سلام بر شهید ولـــــــــی الله چراغچی تولــــدت مبارک مــــرد آسمانی شادی روحش صلوات به بهانه تولد شهید چراغچی
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـد یقیــنیکی بود یکی نبود،توی محله «خسروینو»ی مشهد، همه، چراغچیها را میشناختند؛ یک حیاط هفتصد متری، سه طبقه و خیلی بزرگ هست که منزل چراغچیهاست .از خیلی قدیمها، هر غروب و هر سحر، پشتدرپشت این خانواده، کارشان این بود که بروند مسجد گوهرشاد و چراغهای گازی و نفتی را تمیز و روشن کنند؛ به همین خاطر، مردم به آنها میگفتند چراغچی و این اسم رویشان ماند.
این خانواده نه تا فرزند داشتند سومین فرزندشون در اول مهر هزار و سیصد و سی و هفت به دنیا امد.
موقع تولد، چهار کیلو وزن داشت
پدر و مادرشون کمتر به رفتارهای تکبهتک آنها دقت میکردند. اما بعد از ظهرهای تابستان که همة بچهها مینشستند و تندتند و با ولع، هندوانة خنک میخوردند. مادرشون یکبار چشمش به ولیالله میافتاد که گلدانهای شمعدانی توی طاقچههای حیاط را با حوصله و دقت آب میداد. بعد رو به پدرشون کرد و میگفت: «حاجی، این بچه خیلی باحوصله و عاقل است. با پسرهای دیگرت فرق دارد.» پدرشون لبخند میزد و سر تکان میداد.
از اول دبستان تا دبیرستان. ولیالله، هم درس میخواند و هم بعد از ظهرها همراه پدرش میرفت مغازه شیشه بری . احتیاجی به کمک پسرها نداشت، اما عقیده داشت بچههایش باید مرد بودن را یاد بگیرند. میگفت: جوهر مرد، کار است. پولی که پدرشون به ولی الله میداد تماش صرف خرید کتابای مذهبی و فلسفی میشد
نماز بخوانی، روزه بگیری و بعد پیر شوی و مرگ...؛ آرزو داشت راه انسان شدن برایش روشن و وسیع شود. او از یک چیز مطمئن بود: راحتی و آسایش در زندگی، با انسان کامل شدن، جور در نمیآید. خیلیها میگفتند میشود انسان کاملی بود و از همة نعمتها و لذتهای این دنیا هم استفاده کرد؛ عقیده داشتند این دو تا با هم منافاتی ندارد، اما به نظر ولی، حرفشان درست بود؛ اما کامل نبود. جنگ که شروع شد درس و دانشگاه و را رها کرد پدرنگران بود. ولیالله را خیلی دوست داشت. هر بار که از جبهه سالم برمیگشت، جلوی پایش گوسفند قربانی میکرد و میگفت: «ولی جان! این دفعه که الحمدلله سالم برگشتی دیگر جبهه نرو. خودم اینجا برایت بهترین زندگی را درست میکنم.»
به مادرش گفت: «میخواهم داماد بشوم.» برادر بزرگش تازه با یک دختر از خانوادهای مرفه ازدواج کرده بود. مادرش دلش نمیخواست بین پسرها و عروسهایی که میگیرد، فرقی باشد، اما ولیالله گفت: «باید برود خواستگاری یک دختر معمولی؛ دختری که زندگی را، در تجملاتش نبیند.»
ولى اللّه چراغچى در عملیات ظفرآفرین بدر بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سـر مجـروح مـىشـود و در
بیمارستان شهداى تهران بسترى مـىگـردد. بعـد از بیـست و یک روز بـىهوشـى، سـرانجام در 18
فروردین ماه سال 1364 به درجه رفیع شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهداى بهـشت
رضا(ع) به خاک سپرده شد.
نظرات شما عزیزان: مربوط به موضوع : <-CategoryName->
نویسنده خادم الشهدا در پنج شنبه 20 فروردين 1394
| طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان معبری تا آسمان و آدرس ma810.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
|